آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

فقط به خاطر تو

فسقلی جونم، دیروز با وجود اینکه روز تعطیل بود اما من و بابایی حسابی خسته شدیم. آخه دیروز دست به تغییر دکوراسیون اساسی زدیم. کلی جابجایی داشتیم تا بتونیم یک اتاق ناز برای تو نازنین درست کنیم. خیلی خیلی دوست داریم. من و بابا علی الان چندین وقته که داریم برای درست کردن اتاقت برنامه ریزی میکنیم. می خوام وقتی تو فرشته کوچولو پاتو بذاری تو این دنیا ،همه چیز برات آماده آماده باشه. دیروز بعدازظهر ، یک اتفاق خیلی جالب برام افتاد. وقتی داشتم روی مبل استراحت می کردم یکهو متوجه ضربان تند قلبت شدم. انگاری تو دلم داشتی تند تند نفس میکشیدی و قلب کوچولوت بالاو پایین میشد. فسقلیییییییییییییی خیلی دوست داریم. تو نفس من و بابا علی هستی.  ...
24 ارديبهشت 1390

خاله سحر دوست داریم

خاله سحر من و فسقلی و بابا علی خیلی خیلی دوست داریم. فسقلی اگه بدونی روز 28 اسفند وقتی خاله سحر فهمید تو اومدی تو دل من چقدر خوشحال شد. اینقدر برات خوشحالی کرد که نگو. کلی قربون صدقت رفت و تو رو بوسید... انگاری تمام دنیا رو به خاله دادن. آخه می دونی تنها کسی که خیلی به من و بابا علی اصرار میکرد و از ما می خواست که تو رو بدنیا بیاریم خاله سحر بودش.... خاله سحر ، فسقلی میگه به بهترین خاله دنیا بگید خیلی خیلی دوستش دارم. بذار بدنیا بیام  از سر و کولش بالا میرم و کلی براش خودم و لوس میکنم.  فسقلی آخر هفته قبل وقتی خاله اومده بود پیشمون ، فیلمی رو که بابا علی از تو گرفته بود رو به خاله نشون دادیم. صدای قلب خوشکلت رو خاله شنید. ...
20 ارديبهشت 1390

قشنگ ترین حس مادرانه

امروز بعد از ظهر ،یکی از قشنگترین و پرشورترین روزای زندگیمون هستش. اینقدر شاد و خوشحال هستیم که آسمونم داره اشک شوق می ریزه. یک عصر بهاری با یک هوای پاک و بارونی. گل مامان ، باورت نمیشه چقدر خوشحالم و دائما خدا رو به خاطر وجود تو درکنارم شکر میکنم. امروز اولین روزی بود که با تمام وجودم احساست کردم. حدود ساعت 6 بعد از ظهر ، من و بابا علی با هم رفتیم پیش دکتر و بالاخره تونستم قشنگترین حس مادر بودن رو درک کنم. اینقدر قلب کوچولوت قشنگ و تند تند میزد که داشتم از شدت خوشحالی گریه میشدم. فسقلی خیلی عزیزی ها..... دکتر بهمون گفت همه چیز عالیه و قلب کوچولوت حدود 210 بار درد دقیقه میزنه. مامانی امیدوارم 2...
12 ارديبهشت 1390

وای اگه بدونی چه حالی دارم.........

ببخش فسقلی مامان این روزا زیادی سرم گرم کار بودش فرصت نشد برات خاطره بنویسم. الان وارد هفته دهم شدی . از وقتی هفته نهم شروع شد حال منم یکمی بگی نگی بدتر شده. این روزا زیاد میل به خوردن ندارم اما تا بتونم به فکرتم گلکم. اگه بدونی چقدر بابایی روزا نازت رو میخره. دائما داره باهات حرف میزنه، قربون صدقت میره، برات کلی نقشه کشیدیم. قراره هفته دیگه برم سونو، دلم لک زده برای روز 12 اردیبهشت می خوام دست و پای کوچولوت رو ببینم، از همه مهمتر صدای قلبت رو بشنوم شاید باورت نشه اما هنوزم تو آسمونام. هنوزم از شدت خوشحالی تو رویام. نفس مامان خیلی خیلی دوست دارم . به امید اینکه صحیح و سالم زودی بیای بیرون ...
4 ارديبهشت 1390
1